جدول جو
جدول جو

معنی بو بردن - جستجوی لغت در جدول جو

بو بردن
احساس بو کردن، اندک اطلاعی از یک امر پنهانی پیدا کردن، گمان بردن، پی بردن
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
فرهنگ فارسی عمید
بو بردن
(نُ نَ)
احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن. (ناظم الاطباء). احساس کردن. ادراک کردن. فهمیدن. واقف شدن. خبردار گردیدن بطور اجمال. پی بردن. نشان یافتن. (فرهنگ فارسی معین) :
پادشاهان جهان از بدرگی
بو نبردند از شراب بندگی.
مولوی.
شاه بویی برد بر اسرار من
متهم شد پیش شه گفتار من.
مولوی.
چون که بویی برد و شکر آن نکرد
کفر نعمت آمد و بینیش خورد.
مولوی.
تا به گفت وگوی پندار اندری
تو ز گفت خوب کی بویی بری.
مولوی.
ندانی اگر هیچ بویی بری
مقامات میخوارگان سرسری.
نزاری قهستانی (دستورنامه، چ روسیه ص 67).
رجوع به بوی بردن شود.
لغت نامه دهخدا
بو بردن
احساس کردن، خبردار گردیدن، فهمیدن، پی بردن
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
بو بردن
((بُ دَ))
فهمیدن، پی به موضوعی سری بردن
تصویری از بو بردن
تصویر بو بردن
فرهنگ فارسی معین
بو بردن
استنباط کردن، اطلاع حاصل کردن، پی بردن، خبردار شدن، حس کردن، در یافتن، فهمیدن، متوجه شدن، مطلع شدن، ملتفت شدن، احساس کردن، استشمام کردن، بو خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
بوییدن، بو کشیدن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ عَ)
افراشتن. بالا بردن:
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون در زیر و نه بر سرش بند.
رودکی.
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا.
رودکی.
زنی آنگه بشصت پایه حصار
بر برد چون عجب نباشد کار.
ناصرخسرو.
تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین
جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش.
ناصرخسرو.
تخت پایه چنان توان بر برد
که چو افتی ازو نگردی خرد.
نظامی.
الوداع ای دوستان من مرده ام
رخت بر چارم فلک بر برده ام.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنجیده کردن و آزردن. (آنندراج). رنجه کردن و آزار کردن. (ناظم الاطباء) ، رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی) :
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه) ؟ راست
هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا.
مسعودسعد (دیوان ص 3).
و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی).
- در ارادۀ خدای تعالی بدا حاصل شدن، بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود
لغت نامه دهخدا
باخبر و آگاه شدن، فهمیدن و شنیدن و گمان بردن از چیزهای پنهان اطلاع یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از او بردن
تصویر او بردن
خواهد او برد بیوبر اوبرنده اوبرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو بردک
تصویر بو بردک
بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
للرّائحة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
Nose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
sentir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
להריח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
سونگھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
গন্ধ নেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
kunusa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
koklamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
냄새를 맡다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
匂いをかぐ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
ruiken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
सूँघना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
mencium
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
ดม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
annusare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
wąchać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
нюхати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
riechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
нюхать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
cheirar
دیکشنری فارسی به پرتغالی