احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن. (ناظم الاطباء). احساس کردن. ادراک کردن. فهمیدن. واقف شدن. خبردار گردیدن بطور اجمال. پی بردن. نشان یافتن. (فرهنگ فارسی معین) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی. مولوی. شاه بویی برد بر اسرار من متهم شد پیش شه گفتار من. مولوی. چون که بویی برد و شکر آن نکرد کفر نعمت آمد و بینیش خورد. مولوی. تا به گفت وگوی پندار اندری تو ز گفت خوب کی بویی بری. مولوی. ندانی اگر هیچ بویی بری مقامات میخوارگان سرسری. نزاری قهستانی (دستورنامه، چ روسیه ص 67). رجوع به بوی بردن شود.
احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن. (ناظم الاطباء). احساس کردن. ادراک کردن. فهمیدن. واقف شدن. خبردار گردیدن بطور اجمال. پی بردن. نشان یافتن. (فرهنگ فارسی معین) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی. مولوی. شاه بویی برد بر اسرار من متهم شد پیش شه گفتار من. مولوی. چون که بویی برد و شکر آن نکرد کفر نعمت آمد و بینیش خورد. مولوی. تا به گفت وگوی پندار اندری تو ز گفت خوب کی بویی بری. مولوی. ندانی اگر هیچ بویی بری مقامات میخوارگان سرسری. نزاری قهستانی (دستورنامه، چ روسیه ص 67). رجوع به بوی بردن شود.
افراشتن. بالا بردن: گنبدی نهمار بر برده بلند نش ستون در زیر و نه بر سرش بند. رودکی. پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا. رودکی. زنی آنگه بشصت پایه حصار بر برد چون عجب نباشد کار. ناصرخسرو. تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش. ناصرخسرو. تخت پایه چنان توان بر برد که چو افتی ازو نگردی خرد. نظامی. الوداع ای دوستان من مرده ام رخت بر چارم فلک بر برده ام. مولوی.
افراشتن. بالا بردن: گنبدی نهمار بر برده بلند نش ستون در زیر و نه بر سرش بند. رودکی. پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بر برده به ابر اندرا. رودکی. زنی آنگه بشصت پایه حصار بر برد چون عجب نباشد کار. ناصرخسرو. تن زمینی است میارایش وبفکن بزمین جان سماوی است بیاموزش و بر بر بسماش. ناصرخسرو. تخت پایه چنان توان بر برد که چو افتی ازو نگردی خرد. نظامی. الوداع ای دوستان من مرده ام رخت بر چارم فلک بر برده ام. مولوی.
رنجیده کردن و آزردن. (آنندراج). رنجه کردن و آزار کردن. (ناظم الاطباء) ، رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی) : چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه) ؟ راست هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا. مسعودسعد (دیوان ص 3). و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی). - در ارادۀ خدای تعالی بدا حاصل شدن، بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود
رنجیده کردن و آزردن. (آنندراج). رنجه کردن و آزار کردن. (ناظم الاطباء) ، رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی) : چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه) ؟ راست هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا. مسعودسعد (دیوان ص 3). و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی). - در ارادۀ خدای تعالی بدا حاصل شدن، بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود